گاه به خود می خندم
که مست دیدنم در اوج یک شب
وگاه اشک ها بوسه زنان از گونه ام پائین می ریزند
که چه کردم با این من دل تنگ؟
که چرا می بینم اما از پشت عینک؟
که چرا می خندم اما از ترس یک اشک؟
می نویسم از رنج یک زخم
وتو را خط می زنم آخر از این صفحه ی ترسم
تا که باشم یک شب آرام
و بی حضور تو
از یاد برم این درد
نقطه را من می گذارم ته این خط خیالی
تا که پایان رسد این شب
توی اوج بی خیالی...
نظرات شما عزیزان: